روزهای ایلیایی!!!
سلا به روی ماهت گل پسر نازم انشالله که وقتی داری این مطلب و مبیخونی شاد و سر حال و سر زنده باشی.
عزیز مامان ،دلم واست از این روزهای بگه که تمام فکر وذکرم شدی تو ، از ابتدای 13 ماهگی شروع کردی به راه رفتن البته قبلشم راه میرفتی ولی باید من یا بابایی جلوت وای میستادیم تا تو بعد از چند قدم راه رفتن خودت و بندازی تو بغلمون اما الان دیگه خودت شجاع شدی و راه میری .
البته از وقتی راه افتادی یه مقداری آرومتر شدی ولی فضولیات 10 برابر شده به اسباب بازی علاقه چندانی نداری و بیشتر وسایل خونه سرگرمت میکنه تمام دستگیره های کابینتارو باز کردم ، تو آشپزخونه فرش انداختم(از بس که شیطونی و همش میوفتی)میزو صندلیارو گذاشتم جلوی لباسشویی از بس که دکمه هاشو زدی و درشو کوبوندی حسابی داغون شده و تا سیمشو تو برق میزنی خودش شروع میکنه به شست وشو . عاشق یخچالی و تا درشو باز میکنیم با داد میای سراغش و میخوای که بری توش ّو با آنچنان زوری جلوی بستن درشو میگیری که نگو ولی بعد که میبینی موفق نمیشی میزنی زیر گریه ولی وقتی که من بهت توجه نمیکنم طبیعیش میکنیو میری سراغ یه چیز دیگه . هر وقت هم که یه چیزی تو آشپزخونه گم میشه میدونم کجاست آخه گل پسرم میبرتشون و زیر فرش قایمشون میکنه!
جلوی میز تلویو زیون پشتی گذاشتم ولی بی فایده است از بغلاش خودتو یه جوری رد میکنی و میری کانالارو عوض میکنی و تازگیا پشتیرم میندازی ومیری روش.
بیش از اندازه به موبایل و مخصوصا تلفن خونه علاقمندی تلفن خونه که داغون شده و توی گویشیش یه چیزی تلق تلوق صدا میده!
تا میبنی من یا بابایی داریم نماز میخونیم بدو بدو میای و مهرمونو ور میداری و شروع میکنی به سجده کردن قربونت برم انشالله که نمازات قبول باشه مامانی و همیشه پسر نماز خون وبا خدایی باشی.
پسرم اینم بگم که خیلی خیلی خیلی زیاد ترسو هستی تقریبا از همه عروسکا میترسی اصلا از هر چیزی که چشم و ابرو یا مو وپرز داشته باشه میترسی حتی از یک تیکه پنبه به خاطر اینکه پرز داره و از جنس عروسکاته وحشت میکنی. گربه رو که دیگه نگو خدا نکنه تو خیابون یا تو تلویزیون ببینیش چهراتو از ترس یه جور عجیبی میکنی که آدم دلش واست کباب میشه . قربون این پسر ترسوم بشم من که ولی از چیزایی که باید بترسه مثل جارو برقی نمیترسه و قاتلشونه
عاشق تابی و تاب تابو خیلی خوب میگی و هر چیزی رو که تکون میخوره رو تا میبینی بلند میگی تاب تاب الهی مادر فدای تاب تاب گفتنت بشه که اینقدر ناز میگی
خلاصه که دیگه روز و شبمون شده ایلیایی و به غیر از وقتایی که خوابی نمیتونیم یه دقیقه راحت بشینیم همشم تالاپ و تلوپ میفتی این ورو اونور و بعد از اینکه یکم گریه کردیو نازتو کشیدم باید بیام و اونجارو به گفته خودت حسابی ته کنم قربون پسرم بشم که اینقدر ساده و کوچولو ه و با یه ته الکی تمام درداشو فراموش میکنه
دیگه از فضولیات هرچی بگم کم گفتم ولی همشون برام قشنگن خدارو هزاران هزار مرتبه شکر که تو پسر نازم رو به من هدیه کرده و حتی یک لحظه هم دوست ندارم به روزایی که تو نبودی برگردم پسر گلم فضولیا و شیطونیات برام شیرینه و از همشون لذت میبرم ازت ممنونم که منو لایق مادر شدنت دوستی و از خدای مهربونم بی اندازه ممنونم به خاطر سلامتی و شادابیت این شالله که 100 ساله دیگه هم زنده و سالم و سر زنده و شاد باشی
ایلیا تسبح بابایی رو برداشته فرار کرده
ایلیا وملینا جون
ایلیا در حال شخم زدن کابینتها ساعت 3.30 بامداد!!
پ.ن :راستی قراره پنج شنبه بریم سفر تا پسر نازم اگه خدا بخواد دریا رو برای اولین بار ببینه امیدوارم که توی اولین سفر طولانی مامان و بابا رو زیاد اذیت نکنی خصوصا که امیر علی کوچولو هم که 4 ماه ازت کوچیکتره با مامان و باباش باهامونن واااااااااای خدا به دادمون برسه با این 2 تا وروجک بلا تو راه مسافرت دوستای خوبم برامون دعا کنین