ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای زیبای مادرانه

سال 1392 هم رسید

1392/2/16 14:43
نویسنده : مامان صدف
318 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی  بر پسر گل مامانی که خیلی وقته براش چیزی ننوشتم فکر یکنم یه ٥_٦ ماهی هست آخه مامانی تو این مدت خیلی کارا کرده مثلا رفته کلاس تابلو فرش رفته و داره یه تابلو میبافه که خدا میدونه با این وضع بافتن من کی قراره تموم بشه ، یکی دو جا هم درخواست کار دادم که یکیش تقریبا داره درست میشه و اینجور که گفتن از اول خرداد باید برم سر کار البته ٢ ماه اول آزمایشی و پاره وقت باید ساعتای کاریمو با بابایی هماهنگ کنم تا شمارو بذارم پیشش و بتونم برم سر کار بعدشم که دیگه خدا بزرگه احتمالا اگه کارم درست بشه و موندگار بشم بذارمت مهد آخه با بچه ها خیلی جوری و فقط وقتی با بچه ها هستی یاد من نمیکنی خب از این چیزا بگذریم

ار تعطیلات عید برات بگم که خیلی خوش گذشت ٤_٥ روز اول عیدو بابابزرگ اینا با خاله ستاره اومدن اینجا و خیلی خوش گذشت بعدشم با هم رفتیم یه مسافرت طولانی البته عمو محمود اینا باهامون بودن و تو تو اون چند روز چون سوگندو شروین و سینا باهات بودن حسابی بهت خوش گذشت و بازی کردی و الان که تقریبا یکماه از سفرمون میگذره هنوز یاد شروین و سینا میکنی و بهونشونو میگیری

از سفرمون بگم که صبح ٥ فروردین از اینجا راه افتادیم رفتیم به سمت تهران یه ٢ روزی تهران بودیمو فامیلارو دیدیم بعدش رفتیم به سمت یاسوج که هممون برای اولین بار بود که اونجا میرفتیم و واقعا زیبا بود و به پایتخت طبیعت ایران مشهور بود ٣-٤ روزی یاسوج بوذیمو بعدش راه افتادیم به سمت بوشهر و آقا ایلیا برای اولین بار دریارو دید و از دیدن اون همه آب حسابی ذوق کرد توی بوشهرو هم حساب گشتیم و جاهای دیدنیشو مثل بندر گناوه که یه مرکز خرید بود یا شهر دلوار که شهر رئیس علی دلواری بود رفتیم و حسابی خوش گذروندیم از بوشهر رفتیم به سمت شیراز که جاده یاسوج بوشهر و بوشهر شیراز یکی از زیباترین جاده های ایران بودن ، شیراز چون تازگی رفته بودیم زیاد وای نستادیم و رفتیم به سمت اصفهان و شبو اونجا خونه ی یکی از آشناها خوابیدیم  بعدشم که از اونجا مستقیم برگشتیم به سمت بیرجند که البته ناگفته نماند که توی اصفهان یکم حالمون گرفته شد آخه تو مریض شدیو صبح از خواب که بیدار شدی شروع کردی به استفراغ کردن صبح یه دفعه یه عالمه غصه ریخت تو دلم هم به خاطر اینکه تو مریض بودی  هم به خاطر اینکه سفرمون تموم شده بودو داشتیم بر میگشتیم و از همسفرامون جدا میشدیم بابابزرگ اینا که ازمون خداحافظی کردن و از اونجا رفتن به سمت تهران عمو محمود اینا هم که رفتن به سمت مشهد ما موندیمو ایلیای مریضو تنهایی و  دلتنگی و یه عالمه غصه...

 توی راه چند بار میخواستم از غصه گریه کنم که بابایی همش سعی میکرد حواسمو پرت کنه خدارو شکر تو هم توی راه حالت بد نشد و بیشتر راهو توی جایی که روی صندلی عقب برات درست کرده بودیم راحت خوابیده بودی ساعتای ١١ شب بود که رسیدیم خونه حسابی خسته و کوفته بودیم همه افتادیمو خوابیدیم و صبح روز بعد زندگی مثل هر روز جریان پیدا کرد و یاد نوروز ١٣٩٢ رفت توی خاطرات خوب زندگیمون خدای شکرت به خاطر همه خاطرات خوب.

عکسای ایلیا رو توی سفر  همه رو جمع و جور میکنم و توی پست بعدی میذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ملیناوکیانا
18 اردیبهشت 92 10:44
سلاااااااااااااااااااام بلاخره اومدی مامانی گل
خیلی خوشحالم که عیدخوبی داشتید و بهتون خوش گذشته... حق هم داشتی که دلت بگیره صدف جون منم اگه اون همه مسافرت با خانوادم میرفتم و بعد یهو ازشون جدامیشدم غصم میگرفت... خوب پس واسه خودتون کل ایران رو گشتین.
ایلیای گلم رو ببوس، خونمون هم هرموقع وقت داشتی و دلت خواست بیا تا اینکه هنوز نرفتی سرکار


سلام مریم جون آره بالاخره بعد 6 ماه دوباره نشستم پای وبلاگ ایلیا!!!
این هفته احتمالا تا مشهد برم هفته آینده ایشالله حتما مزاحمت میشیم از طرف من گل دختراتو ببوس
هیراد و عمه لیلاش
25 مرداد 92 8:46

تولدت مبارک عزیز دلم
انشالله تولد 120 سلگیت کنار خانواده با خوشی و سلامتی


خیای خیلی ممنون از لطفتون
؟؟؟؟هنوز معلوم نیست کی ام
25 مرداد 92 12:41
سلام من ؟؟؟؟ هستم یه جنین کوچولو موچولو داخل شکم مامانم هستم



می خواستم بگم میای باهم دوست بشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام عزیزم معلومه که دوست دارم باهات دوست بشم خوشحالم میشم
شبنم
12 مهر 92 22:40
خصوصی