تولد یک سالگی
سلام ایلیای مامان
میدونم که دیر به دیر میام و برات خاطراتتو مینویسم ولی تا وقتی که تو بزرگ بشی و بخوای این خاطراتت و بخونی با همینجور نوشتنای من هم کلی خاطره داری که شاید حوصله نکنی همشونو بخونی
وای باورم نمیشه که یکسال از زمانی که تو به خونه ی ما اومدی میگذره . خدایا چه قدر زود گذشت دلم برای همه لحظات با تو بودن که دیگه حالا گذشته و بر نمیگرده تنگ میشه
دلم برای روزی که اولین بار صدای گریه اتو شنیدم برای روزی که برای اولین بار خندتو دیدم ، روزی که فهمیدم اولین دندونت در اومده ، روزی که تازه تونستی پاتو رو زمین نگه داری، روزی که فهمیدم دیگه کم کم خودت تنهایی میتونی بشینی، روزی که برای اولین بار تو روروئک نشستی و تونستی راش ببری ، روزی که خودت برای اولین بار تونستی چند قدم برداری ، روزی که برای اولین بار کلمه مامان و گفتی و.....
چهقدر همشون برام لذت بخش و شیرین بود حالا از همه اون روزا فقط خاطره هاشون برام مونده و حسرت اینکه چه قدر اونروزا زود گذشت و دیگه بر نمیگرده البته پسرم اینشالله که تو هنوز راه طولانی در پیش داری و من و بابایی حالا حالا ها شاهد رشد کردنت و پیشرفت هات هستیم ولی خب دل مادری دیگه دلم برای اونایی که گذشته تنگ میشه خب
و اما از تولدت برات بگم که اصلا قرار بود به صورت یک افطاری ساده بر گزار بشه و چون ٢-٣ روز بیشتر وقت نداشتم از تم وموضوع فانتزی برای تولدت خبری نبود
تولدت قرار بود روز ٣ شنبه برگزار بشه و منو بابایی روز یکشنبه با خودت رفتیم تا برات کیک سفارش بدیم
صاحب شیرینی فروشی یک ژورنال قطور از کیکای مختلف بهمون داد من که هرچی ورق میزدم نمیدونستم کدوم یکیرو انتخاب کنم و حسابی گیج شده بودم تو هم که مامانی حسابی بهونه میگرفتیو میخواستی دفترچه رو بگیری بابایی هم که مثل همیشه کفری و همش میگفت زود باش دیگه یکیشو انتخاب کن ومنم که حسابی اعصابم خورد شده بود گفتم اصلا نمیدونم خودت انتخاب کن که یک دفعه بابا گفت باشه دفترچه رو بده به من و گرفتش جلو ایلیا و گفت اصلا هر کدوم خودش انتخاب کرد و ایلیا هم چند ورقی زدو دستشو گذاشت روی یکی از کیکها که شکل دزد دریایی بود بابا هم پاشو کرد تو یه کفش که همین که خودش انتخاب کرده منم که دیگه دیدم چاره ایی جز قبول کردن نیست . خلاصه همون کیک و سفارش دادیم و اومدیم خونه
وای خدای من یک عالمه کار داشتم خونه که ٤ شنبه بازار بود که هیچ یک عالمه خرید داشتم افطاری دادن هم که آخه به این راحتیا نبود خونمون هم که کوچیک بود و مهمونا زیاد باید کل دکوراسیون خونه رو برای جا کردن ٢ تا سفره و مهموناش تغییر میدادم هنوز همینجوری هاج و واج نشسته بودم که چیکار کنم چیکار نکنم که چشمم افتاد به یه لباس ایلیا که لباس ملوانی بود و کلاش دزد دریایی بود این شد که یک دفعه تصمیم گرفتم تولدش رو با تم دزد دریایی برگزار کنم . همون شب رفتم تو اینترنت و چند تا علامت دزد دریایی سرچ کردم فرداشم که بابایی رفت پرینتشون و گرفت و منم رفتم یه سری وسایل خریدمو وشروع کردم به درست کردن شرشره و کلاه و ..
خلاصه نفهیمیدم که این ٢ روز چه طوری گذشت و رسیدیم به روز تولدت خدارو شکر همه چیز به خوبیو خوشی گذشت و تولدت آبرومندانه برگزار شد اینشالله که پسر نازم تولد ١٠٠ سالگیت رو هم خودم برات بگیرم مامان در ادامه هم چند تا عکس از تولد ایلیا میذارم
اینم تزئینات خونه که خودم همشو درست کردم هرکسی میومد تا اینارو میدید میگفت وااا این علامتای خطر مرگ چیه که باید کلی براشون توضیح میدادم که بابا اینا علامتای کشتی دزدای دریایی
اینم میز کیک هست که شامل کشتی دزدان دریایی پر از میوه ، و بسته های هدیه برای بچه ها که توشو از پاستیل و آدامس و شکلات پر کرده بودم
اینم سفره های افطار که مادر جون (مامان بابا) داشت سبزیاشو میذاشت
اینم پسر نازم که همش دوربینو میخواست و نمیذاشت ازش عکس بگیریم
ایلیا و یاشار ٢ پسر عموی دزد دریایی که با تعجب به کلاههای هم نگاه میکردن
ای
ایلیا با بچه های عمو ها و عمه هاش
اینم ایلیا و هدیه عمه اشرف (دستت درد نکنه عمه جون) که تنها هدیه ایی بود که الان به دردش میخورد
بقیه هدیه ها اکثرا نقدی بود که به حساب ایلیا واریز شد و یا هم لوازم خونه بود که به درد مامان ایلیا خورد دست همگی درد نکنه