ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای زیبای مادرانه

تولد یک سالگی

1391/6/8 2:58
نویسنده : مامان صدف
1,311 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ایلیای مامان

میدونم که دیر به دیر میام و برات خاطراتتو مینویسم ولی تا وقتی که تو بزرگ بشی و بخوای این خاطراتت و بخونی با همینجور نوشتنای من هم کلی خاطره داری که شاید حوصله نکنی همشونو بخونی

وای باورم نمیشه که یکسال از زمانی که تو به خونه ی ما اومدی میگذره . خدایا چه قدر زود گذشت دلم برای همه لحظات با تو بودن که دیگه حالا گذشته و بر نمیگرده تنگ میشه

دلم برای روزی که اولین بار صدای گریه اتو شنیدم برای روزی که برای اولین بار خندتو دیدم ، روزی که فهمیدم اولین دندونت در اومده ، روزی که تازه تونستی پاتو رو زمین نگه داری، روزی که فهمیدم دیگه کم کم خودت تنهایی میتونی بشینی، روزی که برای اولین بار تو روروئک نشستی و تونستی راش ببری ، روزی که خودت برای اولین بار تونستی چند قدم برداری ، روزی که برای اولین بار کلمه مامان و گفتی و.....

چهقدر همشون برام لذت بخش و شیرین بود حالا از همه اون روزا فقط خاطره هاشون برام مونده و حسرت اینکه چه قدر اونروزا زود گذشت و دیگه بر نمیگرده البته پسرم اینشالله که تو هنوز راه طولانی در پیش داری و من و بابایی حالا حالا ها شاهد رشد کردنت و پیشرفت هات هستیم ولی خب دل مادری دیگه دلم برای اونایی که گذشته تنگ میشه خب ناراحت

و اما از تولدت برات بگم که اصلا قرار بود به صورت یک افطاری ساده بر گزار بشه و چون ٢-٣ روز بیشتر وقت نداشتم از تم وموضوع فانتزی برای تولدت خبری نبود

تولدت قرار بود روز ٣ شنبه برگزار بشه و منو بابایی روز یکشنبه با خودت رفتیم تا برات کیک سفارش بدیم

صاحب شیرینی فروشی یک ژورنال قطور از کیکای مختلف بهمون داد من که هرچی ورق میزدم نمیدونستم کدوم یکیرو انتخاب کنم و حسابی گیج شده بودم تو هم که مامانی حسابی بهونه میگرفتیو میخواستی دفترچه رو بگیری بابایی هم که مثل همیشه کفری و همش میگفت زود باش دیگه یکیشو انتخاب کن ومنم که حسابی اعصابم خورد شده بود گفتم اصلا نمیدونم خودت انتخاب کن که یک دفعه بابا گفت باشه دفترچه رو بده به من و گرفتش جلو ایلیا و گفت اصلا هر کدوم خودش انتخاب کرد و ایلیا هم چند ورقی زدو دستشو گذاشت روی یکی از  کیکها که شکل دزد دریایی بود بابا هم پاشو کرد تو یه کفش که همین که خودش انتخاب کرده منم که دیگه دیدم چاره ایی جز قبول کردن نیست . خلاصه همون کیک و سفارش دادیم و اومدیم خونه

وای خدای من یک عالمه کار داشتم خونه که ٤ شنبه بازار بود که هیچ یک عالمه خرید داشتم افطاری دادن هم که آخه به این راحتیا نبود خونمون هم که کوچیک بود و مهمونا زیاد باید کل دکوراسیون خونه رو برای جا کردن ٢ تا سفره و مهموناش تغییر میدادم هنوز همینجوری هاج و واج نشسته بودم که چیکار کنم چیکار نکنم که چشمم افتاد به یه لباس ایلیا که لباس ملوانی بود و کلاش دزد دریایی بود این شد که یک دفعه تصمیم گرفتم تولدش رو با تم دزد دریایی برگزار کنم . همون شب رفتم تو اینترنت و چند تا علامت دزد دریایی سرچ کردم فرداشم که بابایی رفت پرینتشون و گرفت و منم رفتم یه سری وسایل خریدمو وشروع کردم به درست کردن شرشره و کلاه و ..

خلاصه نفهیمیدم که این ٢ روز چه طوری گذشت و رسیدیم به روز تولدت خدارو شکر همه چیز به خوبیو خوشی گذشت و تولدت آبرومندانه برگزار شد اینشالله که پسر نازم تولد ١٠٠ سالگیت رو هم خودم برات بگیرم ماماننیشخند در ادامه هم چند تا عکس از تولد ایلیا میذارم

 t

اینم تزئینات خونه که خودم همشو درست کردم هرکسی میومد تا اینارو میدید میگفت وااا این علامتای خطر مرگ چیه که باید کلی براشون توضیح میدادم که بابا اینا علامتای کشتی دزدای دریاییاوه

t

اینم میز کیک هست که شامل کشتی دزدان دریایی پر از میوه ، و بسته های هدیه برای بچه ها که توشو از پاستیل و آدامس و شکلات پر کرده بودم

t

اینم سفره های افطار که مادر جون (مامان بابا) داشت سبزیاشو میذاشت

t

 t

اینم پسر نازم که همش دوربینو میخواست و نمیذاشت ازش عکس بگیریم

t

ایلیا و یاشار ٢ پسر عموی دزد دریایی که با تعجب به کلاههای هم نگاه میکردن

 

اtی

ایلیا با بچه های عمو ها و عمه هاش

کیک

 t

 

t

 

 t

اینم ایلیا و هدیه عمه اشرف (دستت درد نکنه عمه جون) که تنها هدیه ایی بود که الان به دردش میخورد

بقیه هدیه ها اکثرا نقدی بود که به حساب ایلیا واریز شد و یا هم لوازم خونه بود که به درد مامان ایلیا خورد دست همگی درد نکنه بغل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مریم مامان ملینا
8 شهریور 91 7:58
تولدت مجددا مبارک ایلیای ملوان، یا نه دزد دریایی
خب اینکه غصه نداره مامانی یه کم که بگذره باز به فکر بشین دوباره این خاطرات رو تازه کنین، منظورم خاطرات بزرگ شدن جیگرگوشه ات بود
خیلی خوشگل بود تزئینات، ای ول به تو مامان صدف با سلیقه و زحمت کش....
ایلیا جون هم خیلی ناز شده ماشالا.... انشالا هرسال بیایم و جشن تولدتو ببینیم ایلیاجون


سلام مرسی مریم جون تو لطف داری
چشم در مورد پیشنهادتم بیشتر فکر میکنم!!!!!!!!!!!
بهترین چوپان دنیا، ستار
17 شهریور 91 15:58
سلام ایلیا جونم. واقعا بهت حسودیم می شه که بهترین شوهر خاله ی دنیا رو داری. می دونستی همه بچه های دنیا آرزوشون داشتن یه شوهر خاله ی گله؟ فدات شم.

سلام آره واقعا راست میگی شوهر خاله جون حتی بابام هم بهم حسودیش میشه. از بس که من خوش به حالم هست نمیدونم چیکار بکنم
باران قلنبه
20 شهریور 91 16:58
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین.
دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره.
آدرس سایت آتلیه سها:
Soha.torgheh.ir/festival
لینک مستقیم جشنواره تو وبم هست
یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه من نیاز دارم به رای شما
عجل کنین زیاد وقت نمونده منتظرمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چشم حتما




غزال مامان آرتین
2 مهر 91 14:53
یعنی عاااااااااااشق این دزد دریایی شدم من! عجب مامان با سلیقه ای.
ماشاله به پسرت خیلی خیلی نازه. خدا براتون نگهش داره. ببوسش از طرفم


قربونت برم دوست خوبم . لطف کردی به وبلاگ ایلیای ما هم سر زدی