ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

دنیای زیبای مادرانه

بردیای عزیزم خوش آمدی

سلام به پسرای گلم ایلیای عزیزم بالاخره اون روزی که نگرانش بودم رسید بعله دادشی دنیا اومد دو روز زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم و ساعت 4صبح روز 18خرداد پا به این دنیا  گذاشت و زندگی ما چهار نفره شد  با وجود اینکه به دنیا اومدن بردیا اورژانسی شد و دکتر خودمم نیومد بالا سرم اما زایمان بردیا کلا راحت تر بود و  کمتر اذیت شدم  اولا یکم ایلیا حساس بود ولی دیگه الان که تقریبا یک ماه و نیم میگذره دیگه با عضو جدید کنار اومده و خدارو شکر خیلی باهاش خوبه و دوسش داره گاهی از دور که یواشکی نگاش میکنم میبینم که داره میبوسدش و نازش میکنه بردیای عزیزم هم خداروشکر بچه خوبیه و منو زیاد اذیت نمیکنه فقط یکم بغلی شده و گاهی واسه بغل...
31 تير 1393

خبرهای جدید با تاخیر زیاد

سلام پسر مامانی ! امیدوارم وقتی این مطالب رو می خونی با خودت نگی که من چه مامان تنبلی بودم که اینقدر دیر به دیر واست پست میذاشتم . ولی باید بهم حق بدی چون تو این 8 ماهه کلی اتفاقای عجیب و غریب افتاده که حتی قبول کردنش واسه خودم چند ماهی طول کشید. مهم ترینش اینه که ............. تو تا حدود 1ماه و نیم دیگه صاحب یه داداش کوچولوی جدید میشی. البته الان که داری اینا رو می خونی شاید با داداشت حسابی رفیق و دوست جون جونی شده باشین اما الان که دارم اینا رو مینویسم تمام وجودم استرس این رو دارم که نکنه یه وقتی بعد اینکه داداشی بیاد نسبت به تو و نیازهات کم توجهی کنم. البته الان در ماه 8 بارداری هستم، اولاش خیلی بدتر از این بود چون وقتی فهمیدم خدا د...
7 ارديبهشت 1393

عزیز دلمی

سلام گل پسری با کمال شرمندگی باید بگم که الان ٦ ماه هست که تو وبت چیزی نذاشتم قربونت برم پسرم ببخشید این پست میخوام فقط عکسای مسافرتتو که خیلی قشنگه بذارم ببخشید گل پسرم اوضاع دستم خیلی خرابه این تابلو فرشم که چند و قته شروعش کردم بدترش کرده واسه همین نمیتونم زیاد پای کامپیوتر بشینم فقط بهت بگم که خیلی شیرین شدی و یک ٢ ماهی هست که دیگه پوشک لازم نداری و به هیچ عنوان حتی شبها هم جیش نمیکنی اینقدر قشنگ حرف میزنی مثل آدم بزرگا دیگه جمله و کلمه ایی نیست که نتونی بگی و خیلی روون حرف میزنی و حسابی بلبل زبونی الهی دورت بگردم همه کارات شیرینه هیچ اذیتی برا من نداری جلوی تلویزیون میشینی و محو تماشای کارتون میشی عاشق پلنگ صورتی دورا باب اسفنجی و گوس...
14 مهر 1392

سال 1392 هم رسید

سلامی  بر پسر گل مامانی که خیلی وقته براش چیزی ننوشتم فکر یکنم یه ٥_٦ ماهی هست آخه مامانی تو این مدت خیلی کارا کرده مثلا رفته کلاس تابلو فرش رفته و داره یه تابلو میبافه که خدا میدونه با این وضع بافتن من کی قراره تموم بشه ، یکی دو جا هم درخواست کار دادم که یکیش تقریبا داره درست میشه و اینجور که گفتن از اول خرداد باید برم سر کار البته ٢ ماه اول آزمایشی و پاره وقت باید ساعتای کاریمو با بابایی هماهنگ کنم تا شمارو بذارم پیشش و بتونم برم سر کار بعدشم که دیگه خدا بزرگه احتمالا اگه کارم درست بشه و موندگار بشم بذارمت مهد آخه با بچه ها خیلی جوری و فقط وقتی با بچه ها هستی یاد من نمیکنی خب از این چیزا بگذریم ار تعطیلات عید برات بگم که خ...
16 ارديبهشت 1392

نشستن پای کامپیوتر ممنوع

سلام پسر نازم شرمنده مامان خیلی وقته که برات چیزی ننوشتم آخه دیسک گردنم دوباره اوت کرده و به محض اینکه یکم پای کامپیوتر میشیتم دوباره درد دست و پشتم شروع میشه این درد سوغاتی اون مدتیه که سر کار میرفتم البته اون موقع ها خیلی دوا درمون میکردم ولی تاثیر چندانی نداشت ولی بعد از اینکه به خاطر تو گلم کارو ول کردم خود به خود خوب شد و حدود یکی دو سالی ازش خبری نبود اما الان باز دوباره  سرو کله این درد پیدا شده و فکر کنم به خاطر پای کام نشستنه آخه چون فراموشش کرده بودم مدت طولانی مینشستم و حالا دوباره برگشته وچاره ایی هم جز این ندارم که کمتر بیام اینجا تا یکم بهتر بشم قربونت برم پسرم میدونم که مامانی رو میبخشی آخه باید دستم سالم باشه تا بتونم شم...
8 آذر 1391

روزهایی که در درونم میهمان بودی

پسر نازم دلم برای اونروزایی که توی دلم بودی خیلی تنگ شده نمیدونم چرا الان میتونم بغلت کنم بوت کنم ببوسمت ولی حس میکنم اون وقتا بهت نزدیکتر بودم خبر اومدنت دیگه کم کم توی همه ی فامیل پیچیده بود من که از خوشحالی انگار روی زمین نبودم حس زیبای مادر شدن تمام وجودمو گرفته بود نه سر کار حالمو میفهمیدم نه خونه اما این خوشحالی زیاد طول نکشید چند روزی نگذشته بود که نگرانیهام برای از دست دادنت شروع شد دکتر یک هفته ایی بهم استراحت داد ولی بازم مشکلات ادامه داشت و اینطوری شد که یک هفته میرفتم سر کار ١ ماه نمیرفتم آخرشم که دیگه کلا مجبور شدم کارمو ول کنم و به همراه شما خونه نشین بشم و توی رختخواب استراحت کنم خلاصه روزها خیلی سریع میگذشت و من به چشم خو...
28 مهر 1391

سفر به شیراز

سلام سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت ... پسرم بالاخره من بعد 2 هفته  وقت کردم تا بشینم پای کامپیوتر تا خبرای سفرمونو برات بنویسم. از عصر ٤ شنبه ٣هفته پیش بگم که کلن سفرمون که تصمیم داشتیم بریم شمال و سرعین به دلیل پر بودن مهمانسراهای اونجا به شیراز و اصفهان تغییر پیدا کرد که البته در بین سفر اصفهان رو هم کنسل کردیم و تنها به شیراز شهر گل و بلبل بسنده کردیم. خب از عصر ٤ شنبه بگم که چون قرار بود فرداش بریم سفر همش در گیر تر تمیز کردن خونه و جمع و جور کردن وسایلا بودم خیلی دلم شور میزد که نکنه چیزی رو جا بذارم یا یه وقتی لباس برا ایلیا کم ببرم واسه همین یکسره این ورو اونور میدویدم و خودم هم تو اون شلوغ و پلوغی گیج شده بودم ...
28 مهر 1391

روزهای ایلیایی!!!

سلا به روی ماهت گل پسر نازم انشالله که وقتی داری این مطلب و مبیخونی شاد و سر حال و سر زنده باشی. عزیز مامان ،دلم واست از این روزهای بگه که تمام فکر وذکرم شدی تو ، از ابتدای 13 ماهگی شروع کردی به راه رفتن البته قبلشم راه میرفتی ولی باید من یا بابایی جلوت وای میستادیم تا تو بعد از چند قدم راه رفتن خودت و بندازی تو بغلمون  اما الان دیگه خودت شجاع شدی و راه میری . البته از وقتی راه افتادی یه مقداری آرومتر شدی ولی فضولیات 10 برابر شده به اسباب بازی علاقه چندانی نداری و بیشتر وسایل خونه سرگرمت میکنه   تمام دستگیره های کابینتارو باز کردم ، تو آشپزخونه فرش انداختم(از بس که شیطونی و همش میوفتی)میزو صندلیارو گذاشتم جلوی ...
27 مهر 1391

تولد یک سالگی

سلام ایلیای مامان میدونم که دیر به دیر میام و برات خاطراتتو مینویسم ولی تا وقتی که تو بزرگ بشی و بخوای این خاطراتت و بخونی با همینجور نوشتنای من هم کلی خاطره داری که شاید حوصله نکنی همشونو بخونی وای باورم نمیشه که یکسال از زمانی که تو به خونه ی ما اومدی میگذره . خدایا چه قدر زود گذشت دلم برای همه لحظات با تو بودن که دیگه حالا گذشته و بر نمیگرده تنگ میشه دلم برای روزی که اولین بار صدای گریه اتو شنیدم برای روزی که برای اولین بار خندتو دیدم ، روزی که فهمیدم اولین دندونت در اومده ، روزی که تازه تونستی پاتو رو زمین نگه داری، روزی که فهمیدم دیگه کم کم خودت تنهایی میتونی بشینی، روزی که برای اولین بار تو روروئک نشستی و تونستی راش ببری ، روزی ک...
8 شهريور 1391