روزهایی که نبودی
سلام پسر نازم اگه بخوام از همون اول برات بگم باید از آشنایی با بابایی برات بگم . منو بابا توی دانشگاه با هم آشنا شدیم و در همان دوران دانشجویی در تاریخ 6/10/86 شب عید غدیر در حرم امام رضا با هم عقد کردیم . حدود 1 سال و 3 ماه هم دوران عقدمون طول کشید و هنوز جفتمون دانشجو بودیم که در تاریخ 10/1/88 ازدواج کردیم و رفتیم زیر یک سقف و زندگی مشترکمون آغاز شد. اولا بابایی میگفت هنوز برای بچه دار شدن زوده منم چون هم دانشجو بودم و هم سر کار میرفتم زیاد عجله ایی برای داشتن بچه نداشتم هر چند که یکی از بزرگترین آرزوهام مادر شدن بود . خلاصه روزها خیلی سریع میگذشت و به لطف خدا منو بابایی زندگی خوب و سرشار از عشقی رو پشت سر میگذاشتیم ولی جای تو عزی...
نویسنده :
مامان صدف
3:12